نظریه زیستی-اجتماعی لینهان

ساخت وبلاگ

لینهان بر بدکارکردی و بدتنظیمی هیجانی و محیط باطل کننده یا بی اعتبارساز هیجان در پیدایش یا پدید آیی مرضی اختلال شخصیت مرزی تمرکز می کند. نظریه بیوسوشیال لینهان بیان می کند که BPD اساسا نوعی «بد کارکردی در سیستم تنظیم هیجان» است و الگوهای رفتاری مشاهده شده در بیماران مرزی، در واقع نتایج غیرقابل اجتناب همین بد کارکردی در سیستم تنظیم هیجان است (چه هیجان های مثبت چه هیجان های منفی). به عقیده ی لینهان، بدتنظیمی هیجانی از آسیب پذیری هیجانی ناشی می شود. آسیب پذیری هیجانی به نوعی آمادگی بیولوژیکی جهت ابتلا به بی ثباتی عاطفی اشاره داشته و معمولا شامل حساسیت و واکنش پذیری افراطی به محرک هیجانی و بازگشت کند یا تاخیری به خط پایه ی برانگیختگی هیجانی می شود.

مارشا لینهان

بسیاری از مطالعات نشان داده اند که بیماران مبتلا به BPD در مقایسه با گروه های غیر BPD شدت و عمق بیشتری از هیجانات و یا تغییرپذیری بیشتری در تجارب هیجانی را تجربه می کنند. از دیدگاه لینهان، مشکل در تنظیم هیجانها، هسته اصلی پاتولوژی مرزی را تشکیل می دهد (لینهان و دکستر-مازا،۲۰۰۸). بر این اساس، نقص هایی که در تنظیم و تعدیل هیجانها وجود دارد، بواسطه ناتوانی بیماران مرزی در زمینه های زیر می باشد:

  1. بازداری رفتارهای فاقد کارکرد وابسته به خلق
  2. سازماندهی رفتار در قالب اهدافی مشخص؛ (بیمار حتی زمانی که خلق نسبتا متعادلی دارد، باز هم در این زمینه ناتوان است)
  3. عدم توجه به محرک های برانگیزاننده ی هیجان (توانایی در زمینه حواس برگردانی)
  4. اجتناب شناختی و عاطفی از هیجان ها و تجربه ی هیجان منفی و افراطی ثانویه

محیــط بی اعتبار سـاز

به عقیده ی لینهان آنچه باعث پیچیدگی آسیب پذیری هیجانی می شود یک محیط بی اعتبارساز است که طی آن، چهره های مهم زندگی تجارب عاطفی و هیجانی کودک را بی اعتبار می کنند. چنین شرایطی می تواند یا در یک خانواده به ظاهر سالم و کامل دیده شود (خانواده هایی که وجود  مشکلات را انکار می کنند و به ظاهر تعارضات کمی دارند) و یا در یک خانواده آشفته(خانواده ای که با تعارضات، روابط شکننده، اعتیاد و غیره متزلزل شده است.) چنین خانواده هایی هیجانهای منفی مثل خشم و غم را یا نادیده می گیرند و یا در تحمل کردن آنها مشکلات جدی دارند؛ هرکس مسئول مشکلات خود تلقی شده و خودش باید شخصا به فکر یافتن راه حل برای مشکلاتش باشد؛ شکست، ناکامی و درد هیجانی را به مشکلات نگرشی (یا دیدگاه کودک) و یا تنبلی او نسبت می دهند و فرد به سادگی می بایستی بر تمام چالش های زندگی غلبه کند. چنین خانواده هایی بصورت رادیکال، پیچیدگی فرد و فرایند حل مسأله را ساده و پیش و پا افتاده تلقی می کنند.

آسانترین روش برای نشان دادن ماهیت این محیط بی اعتبارساز، مقایسه آن با محیطی است که مهارت های تنظیم هیجان را به شیوه ای موثرتر و کارآمدتر پرورش می دهد. برای مثال، در یک خانواده سالم زمانی که کودک می گوید تشنه هستم، پاسخ والدین به سادگی دادن یک لیوان آب به فرزند است، نه اینکه بگویند «نه ، تو که تشنه نیستی» ؛ زمانی که کودک گریه می کند والدین مشتاق اند که او را آرام کنند و تلاش می کنند بفهمند کجای کار اشتباه است نه اینکه بگویند «کافیه، دیگه صدای گریه نشنوم»؛ زمانی که کودک می گوید من کارم را به بهترین نحو انجام دادم، والدین با حرف وی از در تایید در می آیند نه اینکه بگویند « نه، تو که کاری نکردی.» آنچه که در این موارد پر اهمیت تر است این احساس کودک است که فکر می کند «والدین او را از سر خودشان باز کرده اند» نه صرف احساس ناکامی.

در یک خانواده سالم و مطلوب به لحاظ جو روانی ، ترجیحات و تمایلات شخصی کودک (مثلا لباسها، رنگ اتاق و غیره) به حساب آورده می شوند. پاسخ های هماهنگ و غیر آزارنده ی والدین منجر به رشد کودکانی می شود که توانایی بهتری در تمایز قایل شدن میان حالات هیجانی خود و دیگران دارند. در مقابل، در یک محیط بی اعتبارساز، پاسخهای والدین به تظاهرات هیجانی کودک با هیجان های زیربنایی او همخوان نیست. به این معنی که یا به کل هیجانات کودک را بی پاسخ می گذارند و یا اینکه واکنش های منفی و شدید نشان می دهند. تفاوت ها و مغایرت های مداومی که کودک بین «تجربه درونی خویش» با «پاسخهایی که از محیط به عنوان واقعیت بیرونی خود» دریافت می کند، شالوده ی شکل گیری بسیاری از نقص های رفتاری است که در BPD با آن مواجه هستیم. در خانواده های بیماران BPD والدین «تجربه های هیجانی دردناک» فرزندشان را ناچیز و بی اهمیت قلمداد می کنند و حتی آنها را به نقص های شخصی خود کودک مثل، نداشتن عرضه برای کسب یک دیدگاه مثبت تر، بی نظمی، تنبلی و غیره نسبت می دهند. گذشته از این، «هیجان های مثبت شدید» کودک را باز به حساب صفات منفی او می گذارند مثل، نداشتن قضاوت و درک درست، تکانشی بودن، بی فکر عمل کردن و غیره.

شکل افراطی یک محیط خانوادگی بی اعتبارساز و بیمارگونه، سوءاستفاده جسمی یا جنسی از کودک است(دیویسون و همکاران، ۲۰۰۷). نتیجه ی نهایی این محیط بی اعتبارساز این است که کودک، احساسات درونی خودش را عاری از اعتبار بداند و خودش را مجبور کند که راه های درست تفکر و احساس را در محیط اطرافش بیابد، نه در درون خودش. بی اعتبار سازی هیجانها بویژه هیجان های منفی، از خصایص جوامعی است که اهمیت فوق العاده ای برای موفقیت و خودکنترلی فردی قایل است و حتی آن را رواج می دهد؛ پدیده ای که در فرهنگ جامعه ی غرب کاملا متداول است (لینهان،۱۹۹۳).

به طور خلاصه نظریه لینهان بیان می دارد که بیماران مبتلا به BPD با نوعی آسیب پذیری زیستی اولیه در زمینه ی تنظیم هیجان متولد می شوند (آسیب پذیری هیجانی.) این آسیب پذیری، با یک محیط خانوادگی ناسالم و والدینی بی کفایت همراه می شود (محیط بی اعتبار کننده.) درنتیجه ی این همراهی نامیمون، کودک، بسیاری از مهارت های لازم در زمینه ی تنظیم هیجانها و روابط بین فردی را یاد نمی گیرد. محصول نهایی چنین وضعی، شکل گیری اختلال شخصیت مرزی است. لینهان رابطه میان فرد و محیط را دو طرفه می داند و معتقد است هر رفتاری، در هر مقطع زمانی، نتیجه تاثیرگذاری متقابل دو عنصر شخص و محیط پیرامون اوست، پدیده ای که در نظریه یادگیری اجتماعی، «جبرگرایی متقابل» نامیده می شود. بسیاری از افرادی که با نوعی آسیب پذیری سرشتی اولیه نسبت به تنظیم هیجان ها متولد می شوند، به BPD مبتلا نمی شوند، چرا که نظریه لینهان بخوبی بیان می کند علاوه بر آسیب پذیری هیجانی، یک محیط خانوادگی ویژه نیز برای شکل گیری صفات BPD لازم است.

منبع : رفتار درمانی دیالکتیکی برای اختلال شخصیت مرزی / مجید محمود علیلو ، محمد امین شریفی .

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

  • خوب ()

  • بی فایده ()

  • متوسط ()

  • عالی ()

مطالب مرتبط :

همیار وردپرس...
ما را در سایت همیار وردپرس دنبال می کنید

برچسب : زیستیاجتماعی, نویسنده : جمشید رضایی بازدید : 219 تاريخ : سه شنبه 2 آبان 1396 ساعت: 16:55

خبرنامه