با بحث از مفهوم نگرش(attitude) که اساسیترین مفهوم در روانشناسی اجتماعی است میتوانیم کارکرد عاطفی یعنی هیجانها و احساسات را نیز به تصویری که از فرد به عنوان یک پردازنده اطلاعات اجتماعی داریم بیفزاییم.
نگرشها عبارتند از پسندها و بیزاریها، دوست داشتن یا دوست نداشتن موقعیتها، اشیاء، اشخاص، گروهها و هر جنبه مشخصی از محیط،(از جمله اندیشههای انتزاعی و خطمشیهای اجتماعی). ما نگرشهای خود را غالباً بهصورت اظهار نظر بیان میکنیم: عاشق پرتقالم، یا نمیتوانم اصولگرایان را تحمل کنم. با اینکه نگرشها بیانگر احساسات هستند، با این حال با شناختهای ما و بهویژه با اعتقادات ما درباره اشیاء پیوند نزدیک دارند (پرتقال، ویتامین زیاد دارد، اصولگرایان برای اقتصاد کشور مضر هستند). بهعلاوه، نگرشها با اعمالی هم که ما در ارتباط با موضوع نگرشهای خود انجام میدهیم پیوند دارند: (هر روز صبح یک پرتقال میخورم، همیشه به اصلاح طلبان رأی میدهم).
بنابراین روانشناسان اجتماعی معمولاً نگرشها را بهعنوان یکی از اجزاء یک نظام سهجزئی مطالعه میکنند که اعتقادات جز شناختی، نگرشها جز عاطفی و اعمال جز رفتاری آن را تشکیل میدهند. تحقیق در زمینه نگرشها متوجه دو مسئلهٔ اصلی بوده است: مسئله اول مربوط به میزان همسازی بین اعتقادات، نگرشها، و رفتارهای یک شخص است؛ مسئلهٔ دوم با شیوههای تکوین و تغییر نگرشها سروکار دارد.
بهنظر میرسد برخی عقاید با یکدیگر همخوانی دارند. مثلاً افراد خواهان اصلاحات اجتماعی غالباً همانهایی هستند که از قوانین مربوط به کنترل اسلحه نیز حمایت میکنند، مخالف سانسور کتاب هستند، مخالف مجازات اعدام هستند و بیشتر از همه به خلع سلاح هستهای توجه دارند. به ظاهر بهنظر نمیرسد که این نگرشهای گوناگون منطقاً قابل استنباط از یکدیگر باشند، اما حقیقت این است که اگر بدانیم فرد معینی یکی از نگرشهای ذکر شده را دارد، غالباً میتوانیم وجود نگرشهای دیگر را با دقتی نسبی حدس بزنیم. به نظر میرسد که این کار چندان هم غیرمنطقی نیست. همه این نگرشها ظاهراً برخاسته از یک سلسله ارزشهای بههم پیوسته زیربنائی هستند که عنوان آزادی خواهانه (لیبرال) به آنها اطلاق میشود.
در مورد نگرشهای محافظهکارانه نیز منطق مشابهی در کار است. بسیاری از مردمانی که با قوانین لغو تبعیض نژادی یا قوانین مربوط به حمل اسلحه مخالفت میورزند، اساس عقاید خود را اعتقاد به ارزش آزادی فردی میدانند. حتی کسانی هم که با چنین عقایدی مخالف هستند، میتوانند منطق این عقاید را درک کنند. اما بسیاری از این دلباختگان آزادی در عین حال احساس میکنند که زنان باید در خانه بمانند، مجازاتهای استفاده از ماریجوآنا باید تشدید شود، و رفتار همجنسبازی بین دو فرد بزرگسال که با رضایت طرفین انجام میگیرد، باید غیرقانونی اعلام شود. هر چند منطق زیر بنایی این موارد چندان روشن نیست، اما در نهایت تعجب میبینیم که این عقاید نیز قابل پیشبینی هستند.
کوتاه سخن اینکه نگرشها واقعاً به شکلی منسجم سازمان یافته بهنظر میآیند، اما این سازمانیافتگی همیشه مبتنی بر نوعی منطق صوری دقیق نیست، بلکه در اینجا نوعی منطق روانی(psycho-logic) در کار است که روانشناسان اجتماعی آن را تحت عنوان همسازیشناختی (cognitive consistency) بررسی کردهاند. فرض بنیادی در نظریههای همسازیشناختی این است که همه میکوشیم باورها و نگرشها و رفتارهایمان از هماهنگی برخوردار باشد، و ناهمسازی آنها عامل محرکی است که ما را بر میانگیزد تا باورها، نگرشها، و رفتارهای خود را بهگونهای تغییر دهیم که بهصورت یک مجموعه منطقی یا لااقل منسجم درآیند. در این زمینه محققان به جستجوی همسازی میان باورها، میان نگرشها، بین باورها و نگرشها، و بین نگرشها و رفتارها برآمدهاند.
گرچه شواهد حاکی از وجود همسازی بین باورها، نگرشها، و رفتار قابل توجه به نظر میآید، با این حال بسیاری از روانشناسان و متخصصان علوم سیاسی که افکار عمومی را در خارج از آزمایشگاه روانشناسی اجتماعی تحلیل کردهاند، بیشتر مجذوب شواهد حاکی از غیرهمسازی(non consistency) در این زمینه شدهاند. یک پژوهشگر افکار عمومی مینویسد:
بهعنوان افراد روشنفکر و محققان سیاست، ما بهعلت آموزش و نکتهسنجی خاص خود این آمادگی را داریم که عقاید سیاسی را جدی تلقی کنیم… به همین دلیل نیز طبعاً فراموش میکنیم که اکثر مردم این عقاید را کمتر از ما جدی میگیرند، کمتر به این مسائل توجه میکنند، بهندرت نگران همسازی عقاید خود میشوند، و وقت کمتری را صرف اندیشیدن درباره ارزشها، پیشفرضها، و مفاهیمی میکنند که جهتگیریهای مختلف سیاسی را از هم جدا میکند (مک کلاسکی، ۱۹۶۸).
برخلاف مفروضات نظریههای همسازی بسیاری از عقاید ما بخشی از یک نظام اعتقادی همساز نیستند، بلکه عناصری هستند مجزا که میتوان آنها را مولکولهای عقیدتی(opinion molecules) نامید. هر ملکول عقیدتی مرکب است از (۱) باور، (۲) نگرش، و (۳) تصوری از تأیید اجتماعی آن عقیده. بهعبارت دیگر، هر مولکول عقیدتی شامل یک واقعیت، یک احساس، و نوعی همرنگی (conformity) است (ابیلسون، ۱۹۶۸). برای مثال: این واقعیت دارد که وقتی عموی من ناراحتی کمر داشت یک متخصص ماساژ او را معالجه کرد (واقعیت)؛ احساس میکنم که ماساژ دهندهها به ناحق مورد تمسخر قرار گرفتهاند (احساس)؛ و من از گفتن این واقعیت خجل نیستم زیرا عقاید زیادی را میشناسم که آنها هم همین عقیده را دارند (همرنگی).
ملکولهای عقیدتی در نقش واحدهای مکالمه عمل میکنند، و هر وقت در مکالمات روزمره موضوع خاصی مطرح میشود ما به کمک این مولکولها مطالب منسجمی بیان میکنیم. این مولکولها در برابر بحث و جدل بسیار مقاوم هستند زیرا عمدتاً وسیلهای هستند برای توجیه موافقتهای سراسری ما با دوستان و همسایگان در مسائل مختلف. احتمالاً در زندگی روزمره، بسیاری از باورها و نگرشهای ما به همین صورت سازمان مییابند.
منبع : زمینه روانشناسی هیلگارد / انتشارات رشد / فصل ۱۷
برچسب : نویسنده : جمشید رضایی بازدید : 248