تنهایی اگزیستانسیال

ساخت وبلاگ

فرایند عمیق‌ترین جست و جوها، فرایندی که هایدگر «آشکارسازی»(unconcealment) می‌نامدش، ما را به این شناخت رهنمون می‌کند که فانی هستیم، باید بمیریم، آزادیم، و گریزی از این آزادی نداریم. نیز می‌آموزیم که آدمی بی‌رحمانه تنهاست.

سه شکل متفاوت از تنهایی وجود دارد :

۱- تنهایی بین فردی : که بصورت جدا افتادگی و بی کسی تجربه می شود و به معنای دور افتادن از دیگران است. عوامل بسیاری در ان دخیلند مثل انزوای جغرافیایی ، فقدان مهارت های اجتماعی مناسب ، احساسات به شدت متضاد درباره صمیمیت ، یک سبک شخصیتی (مثل خودشیفته یا اسکیزوئید یا استثمارگر یا قضاوت گر) که مانع تعامل اجتماعی راضی کننده است.

۲- تنهایی درون فردی : فروید اصطلاح جداسازی رو به عنوان یک سازوکار دفاعی تعریف می کند که خصوصا در روان نژندی وسواسی نمایان است. تنهایی درون فردی زمانی اتفاق می افتد که فرد احساسات و خواسته هایش را خفه کند و بایدها و اجبارها را بجای آرزوهایش بپذیرد، اصلا نمی داند خودش چه احساسی دارد و یا نظرش چیست. یک جدایی تقریبا کامل از ساختار خودمختار فرد.

۳- تنهایی اگزیستانسیال : این مدل تنهایی به رغم رضایت بخش ترین روابط با دیگران و به رغم خودشناسی و انسجام درونی تمام عیار، همچنان باقیست .این تنهایی میان فرد و دنیاست. تنهایی اگزیستانسیال به مغاکی اشاره دارد که میان انسان و هر موجود دیگری دهان گشوده و پلی هم نمی توان بر آن زد.

وحشت از تنهایی اگزیستانسیال

اریک فروم معتقد بود : تنهایی نخستین خاستگاه اضطراب است. اگاهی انسان از تنهایی و جدا بودنش از درماندگی اش در برابر نیروهای طبیعت و جامعه ، همه و همه ، هستی جدا و چند پارچه اش را به زندانی طاقت فرسا بدل می کنند. بنیادی ترین دلواپسی بشر تنهایی اگزیستانسیال است، یعنی اگاهی از جدا بودن.

وحشت از تنهایی اگزیستانسیال و ساختار روانی که اضطراب را فرو می نشاند، همه و همه ناخوداگاهند و بخاطر همین، فرد با دیگری ارتباط برقرار نمی کند، یعنی به دیگری توجه نمی کند بلکه از او فقط برای رسیدن به هدفی استفاده می کند.

ارتباط با دیگران مهمترین منبع در دسترس ما برای کاستن از وحشت تنهایی است. هریک از ما کشتی های تنها در دریایی تیره و تار هستیم.

تنهایی اگزیستانسیال

رشد و تنهایی اگزیستانسیال

فرایند رشد همان طور که رنک می گفت: فرایند رشد فرایند جدا شدن و بدل شدن به موجود جداگانه است. بشر با بهم پیوستن تخمک و اسپرم اغاز می شود و از مرحله جنینی همراه با وابستگی جسمانی کامل به مادر می گذرد و به مرحله وابستگی جسمانی و عاطفی به بالغین پیرامونش می رسد. کم کم فرد مرزهای پایان خود و آغاز دیگری را مشخص می کند و متکی به نفس و مستقل و جدا می شود. جدا نشدن به معنای رشد نکردن است ولی هزینه ای که باید برای جدایی و رشد پرداخت، تنهایی است.

تنش موجود در این معضل را کایزر، تعارض جهان شمول انسان، نامیده است. فردیت یافتن مستلزم تنهایی کامل، بنیادین، ابدی و چیرگی ناپذیر است. فروم در گریز از آزادی اشاره می کند که وقتی فرد جدا می شود و فردیت می یابد ، در برابر دنیا با همه وجوه خطرناک و در هم شکننده آن ، تنها می ماند.

چشم پوشی از آمیختگی بین فردی به معنای رویارویی با تنهایی اگزیستانسیال با همه عجز و هراس هایش است.

مشکل در رابطه ، مشکل در تضاد امیختگی-تنهایی است. فرد باید بیاموزد با دیگری ارتباط برقرار کند بی انکه با بدل شدن به بخشی از او، به آرزوی فرار از تنهایی پروبال دهد. از سوی دیگر باید بیاموزد با دیگری ارتباط برقرار کند بی انکه او را تا سطح ابزاری برای دفاع در برابر تنهایی پائین بیاورد. ولی در نهایت این رویارویی با تنهایی است که به فرد امکان می دهد رابطه ای عمیق و پرمعنا با دیگری برقرار کند.

کسی که برای احساس زنده بودن، نیازمند تصدیق دیگران است باید از تنهایی بگریزد. 

تنهایی و رابطه

هیچ رابطه ای قادر به از میان بردن تنهایی نیست. هریک از ما در هستی تنهاییم، فقط می توانیم در تنهایی یکدیگر شریک شویم همانطور که عشق درد تنهایی را جبران می کند.

من معتقدم اگر بتوانیم موقعیت های تنها و منفرد خویش را در هستی بشناسیم و سرسختانه با انها روبرو شویم ، قادر خواهیم بود رابطه ای مبتنی بر عشق و دوستی با دیگران برقرار کنیم. در صورتیکه اگر در برابر فشار تنهایی، وحشت بر ما غلبه کند، نمی توانیم دستمان را بسوی دیگران بگشائیم ، بلکه باید دست و پا بزنیم تا در دریای هستی غرق نشویم.

در یک رابطه رشد یافته محبت امیز ، فرد با همه وجودش با دیگری ارتباط برقرار می کند. اگر بخشی از وجودش را برای خود نگاه می دارد تا با آن به مشاهده رابطه یا تاثیر ان بر طرف مقابل بنشیند، به همان میزان از برقراری رابطه بازمانده است. بوبر وضعیت مناسب را طوری توصیف می کند که وقتی بوجود می آید که دو نفر با خوداگاهی بی اندازه می کوشند با هم ارتباط برقرار کنند.

وقتی در یک رابطه به این موضوع در ذهن فکر می کند که ایا طرف مقابل برای عرضه در حضور خانواده یا فامیل یا دوستان چه وضعیتی و مزایا یا معایبی دارد و در واقع دیگران به پارتنر شما چگونه نگاهی می کنند، بدانید که هنوز فرسنگ ها با عشق و محبت اصیل و واقعی فاصله دارید و در این حالت فقط شما و پارتنرتان در اتاق حضور ندارید بلکه افراد دیگر نیز وجود دارند.

عشق و تنهایی

برخی اوقات به سرعت و شتاب در حال شنا در یک رودخانه خشک هستی و می خواهی هرچه سریعتر، به عشق برسی و رابطه برقرار کنی و از تنهایی نجات پیدا کنی، چون به شدت از تنهایی می ترسی و در برابر تنهایی، احساس درماندگی و ناتوانی میکنی. نیاز عمیق و شدیدی بصورت یک عطش روانی برای ایجاد یک رابطه و عشق (و یا سکس) در خودت احساس میکنی، ولی غافل از این هستی، که این نیاز، یک سرابی بیش نیست و اصل اساسی و مهم در اینه که بتونی با شجاعت تمام، تنهایی رو بپذیری و فردیت خودت رو قبول کنی و با تنهایی روبرو بشی و باید بتونی به خودت ثابت کنی که حتی تنها و بدون رابطه هم میشه شاد و خوشحال بود .

تمام رشد و تکامل و استقلال و متکی به نفس بودن، در این جدایی و رویارویی شجاعانه با تنهایی، نهفته است. مثل کودکی که مادر با بیرحمی تمام، بند نافشو در هنگام تولد می بره، ما هم باید این بند ناف روانی “نیاز به بودن دیگری” و از وجودمون پاره کنیم. بعد اونوقته که اگر با کسی هستی از روی نیاز نیست، بلکه از روی اشتیاقه و تازه اونوقته که توانایی عشق ورزیدن سالم رو پیدا میکنی. شرط لازم برای داشتن عشق سالم پذیرفتن و برخورد فعالانه و شجاعانه و بدون ترس “احساس تنهایی” است.

یکی از بنیادی ترین اصول مزلو این بود که، انگیزه اساسی انسان یا بسوی کاستی است یا بسوی رشد. معتقد بود روان نژندی کمبودی ست ناشی از نقص در تحقق نیازها در ابتدای زندگی. خصوصا نیازهای ویژه و اساسی مانند امنیت، تعلق، همانندسازی، عشق، احترام و آبرو.

عشق رشد نایافته می گوید : دوستت دارم چون به تو نیاز دارم. عشق بالغانه می گوید : به تو نیاز دارم چون دوستت دارم. عشق بخشش است نه ستاندن، عشق فعال است نه منفعل، عشق سازنده است نه ویرانگر، عشق ایستادن است نه افتادن.

محبت بالغانه از غنای فرد ناشی می شود نه از تهیدستی اش، از رشد ناشی می شود نه از نیاز. عشق ایثارگری و ازخودگذشتگی است نه خودخواهی و تملک: فرد در این فکر نیست که این رابطه چه برای من دارد، فرد در پی تحسین، پرستش ، تسکین جنسی ، قدرت و پول نیست.

فردی که رویکردی محتکرانه، پذیرنده، استثمارگرانه، یا کاسب کارانه دارد کالای عشق نخواهد بود. کسی که وقتی می بخشد انتظار برگشت و بازگشت دارد و اگر چیزی را نستاند، احساس فریب خوردن می کند عاشق نخواهد شد. در مقابل فردی که با بخشش زنده بودن خویش را به بیان در می اورد و ان را تقویت می کند دارای خاصیت عشق است.

انسان بیمار از مورد عشق نبودن و دوست داشتنی نبودن شکایت می کند، حال انکه جهت گیری مقابل ان بجای گرفتن عشق می بایست عشق ورزیدن باشد. عشق بخشیدن است نه ستاندن. دوست داشتن یعنی توجه فعال و علاقه به زندگی و رشد یک فرد دیگر ، یعنی شناخت دیگری تا حد ممکن .

فرانکل می گوید پاداش ها در پی محبت می آیند در پی محبت نمی روند. فروم و مازلو و بوبر همگی تاکید کرده اند که محبت حقیقی به دیگری ، معنایش اهمیت دادن به رشد و تکامل او و زنده کردن بخشی از وجودش است.

مشکل دوست داشته نشدن تقریبا در همه موارد مشکل دوست داشتن است. یعنی اگر مشکلتون اینه که کسی شما رو دوست نداره، ریشه در این موضوع داره که شما خودتون نمی تونید کسی رو دوست داشته باشید.

فرد روان نژند با جست و جوی عشق ، از احساس کمتر شناخته شده تنهایی و پوچی هستی می گریزد. وقتی فرد مورد انتخاب قرار بگیرد و برایش ارزش قائل می شوند ، احساس می کند موجودیتش به اثبات رسیده است. احساس موجودیت ناب، احساس “من هستم”.

آمیختگی

تعارض جهان شمول انسان ها این است که فرد تلاش می کند فردیت یابد. فردیت یافتن مستلزم ان است که فرد تنهایی هولناکی را تاب آورد. رایج ترین شیوه کنار امدن با این تعارض، از طریق انکار است : فرد یک هذیان امیختگی می افریند و به واسطه ان ادعا می کند “تنها نیستم من جزئی از دیگرانم”. لذا مرزهای ایگو را کم رنگ و ضعیف می کند و بخشی از یک فرد یا گروه می شود تا تعالی یابد. معمولا این افراد لقب “وابسته” را می گیرند.

آمیختگی تنهایی را به شیوه ای افراطی و با از میان بردن خوداگاهی از میان می برد. از دست دادن خوداگاهی اغلب ارامش بخش است. هرچه آگاهی بیشتر، نومیدی شدیدتر. 

فرد ممکن است با امیختگی نه با یک فرد بلکه با یک چیز مثل یک گروه، یک آرمان، یک کشور، یک برنامه، از شر احساس تنهایی اش خلاصی یابد.

مانند دیگران و همرنگ جماعت بودن فرد را از تنهایی فردیت می رهاند. البته در این حالت “من” از میان می رود ولی همراه با ان ترس هم از بین می رود. همانا دشمنان این همرنگی با جماعت، خوداگاهی و ازادی هستند.

همپوشانی زیادی بین مفهوم گریز از تنهایی اگزیستانسیال بوسیله امیختگی و مفهوم گریز از مرگ بوسیله اعتقاد به یک نجاتبخش غایی و غوطه ور ساختن خویش در ان وجود دارد.

رابطه جنسی و تنهایی

رابطه جنسی ممکن است در خدمت واپس رانی اضطراب مرگ در آید.

در رابطه جنسی جذبه ای باشکوه و سحر آمیز نهفته است. سنگر قدرتمندی است در برابر اگاهی از اضطراب آزادی، زیرا تحت تاثیر افسون رابطه جنسی، هرگونه احساسی از این دست را که جهانمان را خود ساخته ایم، از دست می دهیم. بر عکس یک نیروی قدرتمند بیرونی تسخیرمان می کند. طلسم شده بسوی آن کشیده می شویم؛ تسلیمش می شویم. حال در برابر این جذبه دو راه داریم یا به تاخیرش بیندازیم و یا تسلیمش شویم. 

بی اختیاری یا اجبار جنسی یک پاسخ شایع به احساس تنهایی است. جفت یابی جنسی بی بند و بارانه برای فرد تنها، مهلت و امانی قدرتمند اما موقت است. موقت است چون رابطه نیست بلکه کاریکاتور یک رابطه است. رابطه جنسی بی اختیار یا وسواس جبری، همه اصول محبت و علاقه حقیقی را زیر پا می گذارد. فرد از دیگری به عنوان یک ابزار استفاده می کند. تنها با بخشی از او ارتباط برقرار می کند و از ان استفاده می کند.

زبان خشن و بی پرده رایج در مسائل جنسی این منش را به خوبی به بیان در می اورد و نشانگر گول زدن، تهاجم، سوء استفاده و خلاصه هر چیزی است بجز علاقه و ارتباط. مهمتر اینکه افراد مبتلا به بی اختیاری جنسی یا اجبار جنسی، جفت خود را نمی شناسند و اصولا به نفعشان است که طرف مقابل را نشناسند و بخش اعظم وجود خود را پنهان کنند.

گاهی اوقات رابطه جنسی سرپوش یا وسیله دفاعی است در برابر احساس اضطراب ناشی از تنهایی یا مرگ. وقتی در برابر نیاز جنسی تاب مقاومت و مدیریت نداریم و تسلیمش می شویم به نوعی اجبار جنسی یا بی اختیاری جنسی کشیده می شویم که یک پاسخ و راه حلی برای مساله تنهایی است.

معمولا انگیزه مردان دچار مبدل پوشی را اضطراب اختگی می دانند. در مرد بودن و در رقابت با مردان دیگر برای تملک زنان چنان خطری نهفته است که مرد ترجیح می دهد با پوشیدن لباس زنانه، از رقابت چشم پوشی کند، به این ترتیب اضطراب اختگی با این گونه خود اخته سازی تسکین می یابد و مرد به ارضای جنسی می رسد.

سرمشقی برای درک روابط بین فردی

افرادی که از تنهایی وحشت دارند معمولا می کوشند این وحشت را از طریق یک شیوه بین فردی تسکین دهند؛ انها نیازمند حضور دیگرانند تا هستی خود را به اثبات برسانند؛ ارزو دارند توسط دیگران بلعیده شوند یا دیگران را ببلعند تا درماندگی ناشی از تنهایی شان را فروبنشانند؛ در پی روابط جنسی متعدد هستند. خلاصه اینکه فردی که در حال غرق شدن در اضطراب تنهایی است، مایوسانه به هر رابطه ای چنگ می زند و این کار را از سر ناچاری می کند و رابطه حاصل از چنین شرایطی برای ادامه بقاست نه برای دستیابی به رشد و تکامل.

مواجه کردن بیمار با تنهایی

بخشی از وظیفه درمانگر، کمک به بیمار برای رویارویی با تنهایی است؛ اقدامی مخاطره امیز که ابتدا اضطراب می آفریند ولی در نهایت رشد فردی را تسریع می کند. افراد می اموزند با همان چیزی مواجه شوند که بیش از هر چیز دیگر از ان می ترسند. از انان خواسته می شود در تنهایی غوطه ور شوند و همه چیز را رها کنند و ذهنشان را خالی کنند.

فروم در هنر عشق ورزیدن نوشت : توانایی تنها بودن ، شرط توانایی عشق ورزیدن است.

تنهایی راه حل ندارد. تنهایی بخشی از هستی است که باید با ان رودر رو شویم و راهی برای هضم ان بیابیم. بیمار پیش از انکه در تنهایی خویش آرام گیرد، در آن بی قرار می شود و به خود می پیچد.

رابرت هابسن می گوید : انسان بودن به معنای تنها بودن است. پیشرفت در جهت انسان شدن به معنی کشف شیوه های نوین برای آرام گرفتن در تنهایی خویش است.

اتو ویل با تجربه ی طولانی اش در درمان نوجوانان و جوان های آشفته و نگران، مشاهده کرد که افراد متعلق به خانواده های سرشار از محبت و احترام متقابل، قادرند با سهولتی نسبی از خانواده هایشان جدا شوند و جدایی و تنهایی دوران جوانی را تاب اورند. ولی هرچه خانواده آشفته تر باشد، ترکش برای فرزندان سخت تر است؛ زیرا انها برای جدایی خوب مجهز نشده اند و خانواده را رها نمی کنند، تا شاید در ان پناهگاهی در برابر اضطراب تنهایی بیابند.

تمرین مراقبه وسیله دیگری برای وقوف بر تنهایی است. افراد می اموزند با همان چیزی مواجه شوند که بیش از هرچیز دیگر از ان میترسند.

فروید معتقد بود درمانگری که واقع بینی و عینی نگری را کنار بگذارد، کنترلش را بر موقعیت از دست داده و دیگر در جهتی حرکت میکند که بیمار می خواهد نه در جهتی که بیمار به ان نیاز دارد.

فروید هشدار داده بیماران احساسات نیرومندی به درمانگران پیدا می کنند که درمانگران باید مراقب باشند و احساساتشان را فرونشانند زیرا این احساساست نیرومند بیمار پیامد اجتناب ناپذیر موقعیت طبی و درمانی است؛ درست مانند در معرض قرار گرفتن جسم بیمار در طب و یا فاش کردن یک راز حیاتی. لذا اگر درمانگران برای بیماران راز دل را بگویند و خود را مانند هر رابطه ای درگیر ارتباط کنند، عینی نگری و در نتیجه تاثیر درمانی را قربانی کرده اند.

منبع: روان‌درمانی اگزیستانسیال / نویسنده: اروین یالوم / ترجمه: سپیده حبیب

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

  • متوسط ()

  • بی فایده ()

  • عالی ()

  • خوب ()

مطالب مرتبط :

همیار وردپرس...
ما را در سایت همیار وردپرس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : جمشید رضایی بازدید : 233 تاريخ : دوشنبه 2 بهمن 1396 ساعت: 22:17

خبرنامه