سه سبک مقابله با تله های زندگی

ساخت وبلاگ

تله های زندگی به گونه ای فعال تجارب ما را سازمان می بخشند. آنها به طرق آشکار و پنهـان بر شیوه ی تفکر، عمل و احساس ما تأثیر می گذارند. آدم های مختلف به شیوه های مختلف با تله های زندگی خود مقابله می کنند. این موضوع برای ما توضیح می دهد که چرا کودکانی که در محیط یکسانی پرورش یافته اند تا به این اندازه بـا هـم فرق دارند. مثلاً دو کودکی که والدین آزارگر دارند، ممکن است به آزار والـدین بـه شـیوه هـای متفاوتی عکس العمل نشان بدهند. یک از آنها تبدیل به یک قربانی منفعل و ترسو شده و باقی عمرش را در همین وضع بماند. کودک دیگر آشکارا سرکش و بی پروا شده و حتی ممکـن اسـت زودتر از موعد متعارف خانه را ترک کند تا به عنوان یک نوجوان خیابان گرد به بقای خود ادامـه دهد.

بخشی از این تفاوت به این دلیل است که ما هنگام تولد مزاج های مختلفی داریـم و بـر آن اساس ترسوتر، فعالتر، اجتماعی تر یا خجالتی تر هستیم. مزاج، ما را به سمت و سـوی خاصـی سوق می دهد. بخش دیگر این تفاوت به این برمی گردد که ما با کدام والدمان همانندسازی کـرده و از او تقلید می کنیم. با توجه به اینکه یک آزارگر غالباً با یک قربانی ازدواج می کنـد، فرزنـدان هر دو الگو را به عنوان مدل پیش روی خود دارند. کودک می تواند والد آزارگر یا والد قربـانی را الگو قرار دهد.

تله زندگی وابستگی

سه سبک مقابله با تله های زندگی: تسلیم، فرار و حمله

اجازه بدهید نظری به سه فرد مختلف بیاندازیم: علی، امیر و محسن. هر سه این افـراد در تله ی زندگی نقص داشتن اسیر هستند. هر سه آنها عمیقـاً احسـاس کاسـتی، محبـوب نبـودن و سرافکندگی می کنند. با این حال این سه نفر با سه شیوه ی کاملاً متفاوت با تله ی زنـدگی نقـص داشتن مقابله می کنند. ما این سه شیوه را سبک های تسلیم، فرار، و حمله ی متقابل می نامیم.

۱- علی یک دانشجوی ۱۹ساله است. وقتی بـا او ملاقـات مـی کنید، بـه چشـمان شـما نگـاه نمی کند. سرش را پایین می اندازد. وقتی حرف می زند، به زحمت صدایش را مـی شـنوید، سـرخ می شود، لکنت زبان می گیرد، دایماً عذرخواهی می کند. دایماً هر اشتباهی را به گردن می گیرد حتی اگر واقعاً مقصر نباشد. علی همـواره احسـاس می کند پایین تر از دیگران است و دایماً به گونه ای غیر منصفانه خود را با دیگران مقایسه می کند. وی احساس می کند که سایر آدم ها به نحوی بهتر هستند. به همین دلیل هر نوع ارتباط اجتمـاعی بـرای وی دردنـاک اسـت. علی با یک دختر دانشجو آشنا شد. این دختر خانم دایماً از علی انتقاد می کرد. دوسـتانش هم خیلی از او انتقاد می کنند.

درمانگر: چرا اینقدر از خودت انتقاد میکنی؟
علی: فکر کنم می خواهم قبل از اینکه دیگران چیزی بگویند از خودم انتقاد کنم.
علی: من احساس می کنم از نظر اجتماعی طرد شده هستم. الان وسط ترم است و من هنـوز هیچ یک از همکلاسی هایم را نمی شناسـم. بـاقی دانشجویان دور هـم می نشینند و صحبت می کنند ولی من فقط آنجا بیهوده و بی فایده نشسـته ام و هـیچکـس بـا مـن حرف نمیزند.
درمانگر: هیچوقت با کسی حرف میزنی؟
علی: نه، کی دلش می خواهد با من حرف بزند.

علی به گونه ای فکر می کند، احساس می کند و رفتار می کند که گویی نقصی دارد. این تله ی زندگی، در همه ی تجارب زندگی وی ریشه دوانیده است. این حکایت سبک مقابله ای تسـلیم است. در سبک مقابله ای تسلیم تله ی زندگی مان همواره با ما است. علی به خوبی از احسـاس نقص داشتن خویش آگاه است. وقتی تسـلیم مـی شـویم، دیـد خـود را نسـبت بـه موقعیـت هـا تحریف می کنیم تا جایی که تله زندگی ما تأیید شود. هرکجا که تله ی زندگی ما فعال شود، مـا با احساسات شدید واکنش نشان می دهیم. شریکی را برای زنـدگی خـویش برمـی گـزینیم و بـه موقعیت هایی وارد می شویم که تله ی زندگی مان را تقویت می کنند.

علی همواره موقعیت ها را طوری تحریف مـی کـرد و یـا بـد برداشـت مـی کـرد کـه تلـه ی زندگی اش را تقویت کند. او احساس می کند آدم هـا بـه او حمله کرده یا او را مسخره می کنند. وی این احسـاس را حتـی زمـانی کـه کسـی او را مسـخره نمی کند دارد. وی سوگیری شدید دارد که حوادث را به گونه ای تفسیر کند که نقـص او را تأییـد کنند. جنبه های منفی را بزرگ جلوه داده و جنبه های مثبت را کوچک می نمایاند. وقتی ما تسلیم می شویم، دایماً آدم ها و رویدادها را به نحوی سؤ تعبیر کرده و یا بـه اشـتباه بازسازی می کنیم که تله ی زندگی ما را حفظ کنند.

ما به گونه ای رشد می کنیم که با نقش های خاصی منطبق باشیم و به شیوه های خاصـی ادراک شویم. اگر ما در خانواده ای پرورش یابیم که در آن مورد آزار قرار بگیریم، در این صورت چنین محیطی جایی است که ما در آن بیشترین احساس راحتی را خواهیم داشـت. اکثر آدم ها در پی یافتن یا خلق محیطی هستند که شبیه محیط پـرورش دوران کودکیشان باشد و در چنین محیطی احساس آشنایی می کنند. اصل و اساس سـبک تسـلیم ایـن است که می خواهیم محیط زندگی خود را به گونه ای تنظیم و مدیریت کنیم کـه تـداوم و تکـرار الگوی دوران کودکی ما باشد.

علی در خانواده ای پرورش یافته بود که انتقادگر و طلبکـار، بودنـد. ایـن حالـت ریشـه ی متعارف تله ی زندگی نقص داشتن است. علی به عنوان یک بزرگسال به گونه ای رفتار مـی کنـد که یقین حاصل کند بالاخره مورد انتقاد واقع شده و تحقیر می شود. او شریک زندگی و دوستانی پیدا می کند که نسبت به وی بسیار انتقادگر باشند. وقتی مردم نسبت به وی خـوب رفتـار می کنند، از آنها فاصله می گیرد و یا به گونه ای رابطه را از زیر بنا خراب می کنـد.

تسلیم در برگیرنده تمامی الگوهای خود ویرانگری می شود که ما دوباره و دوباره آن ها را تکرار می کنیم. این تمامی و تنها راه تکرار زندگی کودکی است. ما هنوز همان کودکی هستیم که از مسیر همان درد و رنج کهنه عبور می کنیم. تسلیم موقعیت کودکی ما را به زندگی بزرگسالی مان می کشاند.

۲- امیر ۴۰ ساله است و هرگز رابطه ی نزدیک و صمیمانه ای با کسی نداشته است. او بیشتر اوقات خود را به وراجی با آشنایانش در کافه ی محل می گذراند. امیر در روابط دوستانه ی معمولی که هیچ موضوع شخصی مورد بحث قرار نمی گیرد، راحت است . امیر با زنی بی احساس ازدواج کرده است. زن امیر خیلی به فکر حفظ ظاهر است . وی بیشتر قصد شوهر کردن داشته تا این که اختصاصاً قصد ازدواج با امیر را داشته باشد. وی دوستان زن صمیمی و نزدیکی دارد ولی انتظار صمیمیت و نزدیکی از امیر ندارد. وی تنها به این دلیل با یک مرد است که نقش متعارف یک زن و همسر را ایفا نماید . روابط آن ها صرفاً براساس نقش های سنتی است و نه براساس صمیمیت واقعی. آن ها به ندرت به هم اعتماد کرده و با هم درد و دل می کنند.

امیر در طی دوران بزرگسالی اش همواره الکل مصرف می کرده است. دوستان و خانواده اش به وی پیشنهاد داده اند که برای درمان این مشکل اقدام کند ولی او به این پیشنهاد اعتنا نمی کند. امیر اصرار دارد که الکلیک نیست. وی می گوید تنها به خاطر رفع خستگی و سرحال آمدن الکل می خورد و کنترل و اختیار الکل نوشیدنیش را در دست دارد . علاوه بر نوشیدن الکل در کافه ی محله، امیر در مهمانی ها و محافل نیز در صورتی که احساس کند کسانی که در اطرافش هستند از او بهترند، الکل می نوشد. امیر افسرده شده و به همین دلیل برای درمان مراجعه کرد. وی برخلاف علی ارتباطی با تله ی زندگی اش برقرار نکرده بود . او بیشتر زندگی اش را صرف پرهیز و فاصله گرفتن از تله ی زندگی اش می کرد . وقتی که در ابتدا درمان را شروع کرد، درک مبهمی از احساس نقص خویش داشت. وقتی ما از وی پرسیدیم که چه احساسی درباره ی خودش دارد، وی احساس عزت نفس پایین یا شرمندگی را انکار کرد (و البته بعداً در طی درمان این احساسات با شدت و قوت فراوان سر بر آوردند).

امیر سعی می کند از احساس نقص خودش فرار کند. وقتی از روش فرار استفاده می کنیم، از فکر کردن درباره ی تله ی زندگی خود پرهیز می کنیم. تله ی زندگی مان را از ذهن خود بیرون می رانیم. وقتی احساسات تولید می شوند، ما آن ها را سرکوب می کنیم. دارو و مواد مصرف می کنیم، زیاد می خوریم، یا به طور وسواس گونه تمیز می کنیم یا سخت کار می کنیم و از ورود به موقعیت هایی که ممکن است تله ی زندگی ما را فعال سازد پرهیز می کنیم. در واقع افکار، احساسات و رفتارها به گونه ای عمل می کنند که گویی این تله ی زندگی هرگز وجود نداشته است.

بسیاری از آدم ها از تمامی حوزه های زندگی که در آن احساس ضعف و آسیب پذیری می کنند فرار می کنند. اگر شما در تله ی زندگی نقص داشتن اسیرید، احتمالاً همانند امیر از روابط صمیمی به طور کلی پرهیز می کنید و هرگز به کسی اجازه نمی دهید که به شما نزدیک شود . اگر در تله ی شکست به دام افتاده اید احتمالاً از کار، تکالیف مدرسه، ارتقاء، یا شروع یک پروژه جدید پرهیز می کنید. اگر گرفتار تله ی طرد اجتماعی هستید، ممکن است از گردهمایی ها، مهمانی ها و اجتماعات پرهیز کنید . اگر دچار تله ی وابستگی هستید احتمالاً از تمامی موقعیت های مستلزم مستقل بودن اجتناب می کنید. ممکن است از تنها وارد شدن به مکان های عمومی بترسید.

این که فرار یکی از سبک های مقابله با تله های زندگی باشد امری طبیعی است. وقتی که یک تله ی زندگی فعال می شود، ما غرق در احساسات منفی می شویم؛ احساسات نظیر غمگینی، شرم، اضطراب و خشم در ما سر بر می آورد. در جهت فرار از درد و رنج ناشی از تله ی زندگی مان حرکت می کنیم. نمی خواهیم با آن چه که واقعاً احساس می کنیم روبرو شویم؛ زیرا تجربه ی بسیار ناخوشایندی است.

عیب فرار کردن این است که ما هرگز بر تله ی زندگی مان چیره نمی شویم. از آن جایی که ما هرگز با واقعیت روبرو نمی شویم، گیر افتاده ایم. وقتی نپذیریم که مشکلی وجود دارد، نمی توانیم آن را تغییر دهیم. در عوض ما همچنان به رفتار خود ویرانگرانه و روابط بین فردی مخرب خویش ادامه می دهیم. در تلاش برای یک زندگی عاری از رنج، خود را در راه تغییر دادن چیزهایی که موجب رنج مان می شوند فرسوده می کنیم.

وقتی فرار می کنیم، در کوتاه مدت درد و رنجی تجربه نمی کنیم ولی در طولانی مدت از عواقب فرار و اجتناب در طی سالیان رنج خواهیم برد. امیر تا زمانی که فرار می کند، آن چه را که بیش از همه می خواهد به دست نمی آورد و این خواسته عاشق بودن و مورد عشق کسی قرار گرفتن است. عشق آن چیزی است که در کودکی از امیر دریغ شده بود. با فرار کردن ما از زندگی هیجانی خود صرف نظر می کنیم . چیزی احساس نمی کنیم . بی تفاوت و کرخت این سو و آن سو می رویم بی آن که رنج و لدت واقعی را تجربه کنیم . از آن جایی که از روبرو شدن با مشکلات اجتناب می کنیم، اغلب اوقات این روش در نهایت به رنجیدن و آسیب دیدن اطرافیان ختم می شود.

۳- محسن در کار بورس و اوراق است. وی ۳۲ ساله است. در ظاهر او مطمئن به خود و متکی به نفس است. در واقع وی یک فرد افاده ای است که خیلی احساس برتری دارد . وی از دیگران بسیار انتقاد می کند درحالی که به ندرت به خطاهای خود اعتراف می کند. محسن به این دلیل برای درمان مراجعه نمود که همسرش تهدید کرده بود که او را ترک می کند. وی پافشاری می کرد که مشکلات آن ها تقصیر زنش است.

درمانگر: بنابراین زنتان نسبت به شما بسیار خشمگین است.
محسن: اگر از من می پرسید، تمام مشکلات تقصیر زنم است. وی همه چیز را از حد گذرانده و خیلی متوقع است. اوست که نیاز به درمان دارد.

واقعیت این است که محسن زنی را انتخاب کرده که خیلی منفعل و فداکار بود و او را می پرستید. طی سالیان وی آنقدر همسرش را با کلام آزار داد و خودخواهانه رفتار کرد که در نهایت زنش مصر شد که یا باید درمان را آغاز کنند و یا این که محسن را ترک خواهد کرد. محسن شرایطی را ایجاد می کند که خود در رأس قرار گیرد . وی دوستان و کارمندانی را بر می گزیند که چاپلوسی وی را بکنند و نه این که در مقابل وی بایستند و یا با او مقابله و مبارزه کنند. وی از احساس برتری لذت می برد. او بیشتر انرژی خود را صرف بدست آوردن مقام و وجاهت اجتماعی می کند.

محسن از آدم ها به هر طریق ممکن استفاده کرده و آنها را ملعبه ی دست خود می سازد تا به این هدف برسد. محسن در درمان نیز سعی می کرد تسلط داشته باشد و مهار کار را در دست بگیرد. وی اعتبار، توانمندی، میزان موفقیت، سن و رویکرد درمانی درمانگرش را زیر سؤال برد . و دایماً به درمانگر یادآوری می کرد که تا چه اندازه موفق بوده است. زمانیکه درمانگر به او گفت که به نظر وی محسن با زنش بدرفتاری می کند، محسن خشمگین شد . وی مصر بود که درمانگر احساسات وی را درک نمی کند. وی هم چنین اصرار داشت که با توجه به این که فرد مهمی است باید هر زمان که مایل بود برای وی قرار ملاقات تنظیم شود. وی احساس می کرد رفتار ویژه ای را که مستحق آن بود دریافت نمی کند.

با احساس برتری کردن، محسن چیزی را تجربه می کند که برخلاف احساسات کودکی اش است. وی سعی بر آن دارد که تا جای ممکن متفاوت با بچه ی بی ارزشی باشد که در دوران کودکی والدینش به او القا کرده بودند. می توان گفت که وی در تمام طول زندگی اش سعی کرده است آن کودک را درجای امنی محافظت نموده و از وی در مقابل حمله های افرادی که از آن ها انتظار انتقاد و سؤ رفتار می رود مراقبت نماید.

زمانی که ما دست به حمله متقابل می زنیم، سعی می کنیم که تله ی زندگی را جبران کنیم و خویشتن و دیگران را متقاعد سازیم که درست برعکس است. ما طوری احساس، رفتار و فکر می کنیم که انگار فردی خاص، برتر، کامل و مصون از خطا هستیم. ما ملتمسانه به این نقابی که بر چهره زده ایم متوسط می شویم.

حمله متقابل به ما کمک می کند تا مقابله کنیم. اما زمانی که این حمله های متقابل بیش از اندازه می شوند (مفرط هستند)، اغلب نوک پیکان حمله را به سوی خود ما برگردانیده و در نهایت به آسیب دیدن خود ما ختم می شوند. کسانی که به حمله ی متقابل دست می زنند، می توانند سالم به نظر برسند. در واقع بسیاری از افرادی که ما آنها را در اجتماع بیشتر از همه تحسین می کنیم، حمله کنندگان متقابل هستند (برخی ستارگان سینما، ستارگان موسیقی و رهبران سیاسی ). ولی اگرچه آن ها با اجتماع خوب سازگار می شوند و در نظر دیگران موفق هستند، در درون خود آرامش ندارند. آنها از درون و در عمق وجودشان احساس نقص می نمایند.

آنها با این احساسات بی کفایتی و و بی عرضگی به این ترتیب برخورد می کنند که خود را در موقعیت هایی قرار می دهند که تمجید و تحسین یک مستمع را به دست آورند. جلب تحسین و تمجید دیگران عملاً تلاشی است در جهت جبران حس عمیق بی ارزش بودن . آنها با ماسک زدن بر کاستی ها از طریق موفقیت هایشان، پیش از آن که احساس نقص آشکار شده و تحقیر شوند، حمله ی متقابل می کنند.

حمله های متقابل ما را منزوی می کنند. آنچنان درگیر این موضوع می شویم که کامل جلوه کنیم که دیگر مجالی باقی نمی ماند که به این بیاندیشیم که در این بین چه کسی آسیب می بیند . به حمله متقابل ادامه می دهیم بی آنکه برایمان اهمیتی داشته باشد که بهای رفتار ما برای دیگران چقدر است.

حملات متقابل مانع ایجاد صمیمت نیز می شوند. ما توانایی اعتماد را از دست داده و آسیب پذیر می شویم. ما بیمارانی را ملاقات کرده ایم که ترجیح می دهند همه چیز خود را از دست بدهند (از جمله زندگی زناشویی شان یا رابطه ی عاشقانه ای که با کسی دارند) ولی ریسک نکنند که آسیب پذیر شوند. سرانجام مهم نیست که ما سعی می کنیم تا چه اندازه کامل باشیم، بالاخره در چیزی شکست می خوریم. کسانی که به حمله های متقابل دست می زنند هرگز واقعاً یاد نمی گیرند با نقص داشتن خویش مقابله کنند. آنها مسؤلیت نقص داشتن خود را نمی پذیرند و به محدودیت های خود اعتراف نمی کنند.

در باطن کسانی که به حمله ی متقابل دست می زنند، معمولاً بسیار شکننده هستند. برتری آنها به راحتی جای خود را به توخالی بودن می دهد. سرانجام ترکی در شکاف زرهی، و آن گاه تمام دنیا صدای شکستن آنها را می شنوند. در چنین موقعی تله ی زندگی خود را با قدرتی عظیم نمایان می سازد و احساس اصیل نقص داشتن، محرومیت، حذف شدن یا مورد آزار قرار گرفتن باز می گردد.

خلاصه

هر سه این مردان (علی، امیر و محسن) ناقص بودن را به عنوان تله ی اصلی زندگی خود به همراه دارند. هر سه آنها در درون خویش عمیقاً احساس بی ارزشی، دوست داشتنی نبودن، و نقص داشتن دارند. ولی با این حال آنها با احساس نقص داشتن خود به شیوه هایی کاملاً متفاوت مقابله می کنند.

علی، امیر و محسن نمونه های نسبتاً خالص هستند. هر یک از آن ها از یک سبک مقابله ای اولیه استفاده می کند. در واقع چنین سبک های خالصی نادر هستند. اغلب ما ترکیبی از تسلیم، فرار و حمله ی متقابل را مورد استفاده قرار می دهیم. ما باید برای غلبه بر تله های زندگی مان عوض کردن این سبک های مقابله را بیاموزیم تا به این ترتیب دوباره سالم شویم.

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

  • خوب ()

  • بی فایده ()

  • متوسط ()

  • عالی ()

مطالب مرتبط :

همیار وردپرس...
ما را در سایت همیار وردپرس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : جمشید رضایی بازدید : 225 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1396 ساعت: 3:28

خبرنامه