نگاهی به فیلم سکوت بره ها

ساخت وبلاگ

تعداد بازدید : ۱۶

The Silence of the Lambs

کارگردان : Jonathan Demme / نویسنده : Thomas Harris / بازیگران : Jodie Foster, Anthony Hopkins 

این فیلم بر اساس رمان سکوت بره ها نوشته ی توماس هریس ساخته شده است. داستان فیلم مربوط به دکتر روانشناسی است که با استفاده از علم روانشناسی می تواند محیط اطراف خود و انسان های آن را تحت تأثیر قرار دهد و خیلی راحت بر آنها مسلط شود. کمتر کسی می توانست جلوی او طاقت بیاورد. وی علی رغم کارهایش فردی آزادی خواه بود و می خواست مانند بقیه انسان ها زندگی کند ولی پلیس مسئله را بسیار خطرناک دانسته بود و سعی می‌کرد وی را در زندان های امنیتی نگهداری کند. وی به خون خواری نیز معروف شده و در مواردی به کندن پوست صورت، جویدن گردن و رگ های قربانی نیز دست می زند.

یکی از اصلی ترین مسائل مطرح شده در فیلم عنصر ترس و سرکوب است. ترس ها و اضطراب هایی که با روح بشر می مانند و از سطح روان فردی به تقابل های اجتماعی می رسند. برخورد کلاریس با دکتر هانیبال لکتر بیشتر به خاطر این خوف است که کلاریس ترس ها و عقده های فروخورده اش را در قالب شری چون هانیبال می بیند. شری که دارای ظاهری متین و موقر است و برای تک تک حرف ها و اعمالش فلسفه خاصی دارد. کلاریس سیستم به ظاهر خیر را جا می گذارد و با شری همراه می شود که سویه تاریک هشیار جامعه اش است. سویه تاریکی که در بند است اما از بندها و گسست های جامعه ای به ظاهر موقر می گوید.

الگوی سفر قهرمان رعایت می شود. سفری درونی که کلاریس با راهنمایی چون لکتر طی می کند و می فهمد که سیستم همیشه سالم نیست. فهم و رستگاری خیلی وقتها از دل تاریکی بیرون می آید. اگر مواجهه کلاریس با هانیبال لکتر اصلی ترین مواجهه فیلم باشد، رو به رویی او با بوفالو بیل هم کمتر از آن اهمیت ندارد. او انسانها را بی دلیل می کشد و پوستشان را از تن می کند. نکته جالب تعبیه کردن پروانه در گلوی آنهاست. پروانه که می تواند نماد آگاهی و لطافت باشد در گلوی کسانی قرار می گیرد که بی خبر از همه جا در دام او می افتند. کلاریس با کمک لکتر، بوفالو بیل را می کشد ولی پلیس ها (سیستم) موفق نمی شوند. گرچه در نهایت سیستم هم نفع خودش را می برد، اما کلاریس به مثابه قهرمان از دل دوزخ عبور می کند و به آگاهی می رسد. او فهمیده که بره ها سکوتی ابدی دارند و محکوم به قربانی شدن هستند اما خود به جای صید شدن صیاد می شود.

سکوت بره ها

سکوت بره‌ ها در درجه اول روانکاوانه است و این موضوع در رمان بیشتر در بوته نقد قرار گرفته است و بار روانی داستان در رمان بسیار بیشتر بوده است، هرچند جاناتان دمی نهایت تلاش خود را در وفاداری به داستان انجام داده است. لکتر نماد آن چیزی است که از روی آگاهی دست به ارتکاب جنایت می‌زند. آگاهی که از نقص های روانی نشات گرفته است و او نماینده جامعه دور افتاده از کمالات بشری و محزون از انزوای شخصیتی است. او درد و درمان را می‌شناسد و از روی آگاهی درد را برگزیده است. کلاریس در سوی مقابل آدمی نرمال و ستمدیده از بزهکاری و قربانی جامعه مترقی اما ناقص شده است. فیلم رویارویی این دو مهم است. ضرباهنگ فیلم ستودنی است و اتفاقها مرتب و بدون وقفه پشت سر هم چیده شده‌اند. جنایت مسئله اول داستان و دلیل های روانی جرم موضوع دوم قصه است. نمادهای فیلم رو هستند و چیزی را برای مکاشفه باقی نمی‌گذارند؛ دقت کنید به پیله‌ای که در گلوی قربانی فرو شده است و توضیحاتی که لکتر در این باب ارائه می‌کند، یا بره‌هایی که در صف سلاخی شدن جیغ می‌کشند تا از مهلکه بگریزند. جامعه مدرنیته به گله گوسفند که بارزترین خصیصه آنها معصومیت و نادانی است، تشبیه شده‌اند. آنها می‌خواهند بگریزند و تا وقتی سلاخ از بین نرود دست از جیغ کشیدن نمی‌کشند. 

تحلیل شخصیت های فیلم سکوت بره ها

در زیرساخت و به اصطلاح لایه پنهان «سکوت بره ها» با بیانی اساطیری در رویکرد به تاریخ مواجه می شویم، با این توضیح و به این طرز که سه شخص، دو مرد و یک زن پلیس، استعاره هایی هستند از سه دوره تاریخی.

الف) قاتل زنجیره یی:

او استعاره ای از دوران دور مادرسالاری است. در آن دوران پیوند همدلانه میان انسان و عناصر طبیعت برقرار بود و به عبارتی انسان هنوز به جدایی خود از طبیعت، خودآگاه نشده بود. قاتل زنجیره یی، روان نژند است چراکه ذهنیت او متعلق به دورانی سپری شده است که اینک در تمدن و فرهنگی فراصنعتی می زید. وی از آن دوران کهن بعضی نشانه ها همراه دارد مانند همدلی غیرعادی با سگ خود (از اولین حیوان هایی که با جماعت بشری انس گرفت) یا علاقه اش به پیله های حاوی حشرات عجیب و غریب. قاتل، پوست زن های قربانی را مطابق با اندازه مادر خود می دوزد. به عبارتی می کوشد تا زن های پیرامونش را مطابق با مادر از دست رفته اش درآورد. قاتل همچنین اجساد زن های قربانی شده را در برکه ها می اندازد و آب از نمادهای آشنا و مرتبط با زن و اساطیر عهد مادرسالاری است.

ب) دکتر هانیبال: شخصیتی چندوجهی 

۱) هانیبال دانشمند است. «دانش» که از حدود قرن هفدهم تا مدت ها معبد پرشور و اسطوره نوینی بود برای غلبه بشر بر هستی و سروری انسان بر جهان در جهت ایجاد سعادت، از اصول اولیه اش منحرف شده و به مثابه ابزاری بسی ترسناک تر از ابزار عهد عتیق، در خدمت اربابان جدید جهان قرار گرفت و دو جنگ عظیم جهانی را با فاصله ای کم ایجاد کرد. از آن پس علم عنان گسیخته در ذهن بشر وجهی اهریمنی یافت.

دکتر هانیبال به موضوع مرگ انسان ها (خیلی ها انسان را موجود مرگ آگاه می دانند، مرگ از معدود موضوعاتی است که پیوسته بر گرد خود انواع باورها را ساخته و پرداخته است) باری دکتر هانیبال به این مهم ترین موضوع و معضل انسانی، بسیار عادی می نگرد و متاثر از اسطوره دانشمند اهریمن، در فیلم به مامور پلیس یا همان دختر قهرمان می گوید که خدا مظهر مهر مطلق در ابعادی وسیع نیست و حتی بی دلیل باعث مرگ انبوه انسان ها می شود و وی مثال فرو ریختن سقف کلیسایی را هنگام نیایش مومنان می آورد. دکتر هانیبال اجساد قربانیان خود را می خورد. در جوامع شکارچی و قبیله ای و ماقبل تاریخ آدمخواری مناسکی بود و با خوردن قربانی، شجاعت او در جسم و جان شکارگر پیروز جذب می شد.

۲) دکتر هانیبال در عین حال استعاره ای از پدرسالاری مسیحی در قرون وسطی است. علاقه وی به ایتالیا که موطن اصلی در گسترش نظام ارگانیک و سازماندهی شده مسیحیت است، از این زاویه می تواند قابل توجیه باشد.

۳) همچون پدرسالاران قرون وسطی، دکتر مقتدر است و بی عذاب وجدان، دیگران را می کشد. دکتر هانیبال هم مجذوب و هم مجری و در عین حال بانی باورها و تصوراتی متفاوت با ادراک مردم عادی است که آنها را عامی و بیهوده می داند.

۴) اخلاقیات مسیحی رایج در کلیسای قرون وسطی بر او غالب است. مثلا خود را مجاز می داند تا سر یک همجنس باز را ببرد. آن سر بریده را در ماشینی پوسیده و فرسوده که نشانگر فرسودگی یا حداقل بی تحرکی ماشینیزم در حیطه و ساحت باورهای اوست، قرار می دهد. در آیین کاتولیک، گناهکار نزد کشیش اعتراف می کند و به این طریق مورد بخشش واقع می شود. در جهان جدید خاصه در جهان غرب، روانکاو گاهی اوقات نقش نزدیک به کشیش را دارد و به آن که عذاب می کشد، آرامش اعطا می کند و دکتر هانیبال روانکاو است. هم او و هم قاتل زنجیره ای نشانه هایی از دوران های منسوخ اجتماعی هستند. با این همه دکتر هانیبال متعلق به دوران پدرسالاری است و به همین جهت بر نحوه اندیشه و کنش و منش قاتل زنجیره یی که نشانگر دوران مادرسالاری است، آگاهی و احاطه دارد.

ج ) کلاریس استارلینگ

۱) قهرمان فیلم دختری از طبقه متوسط و خودساخته و پلیس است. مردهای پلیس در فیلم اغلب یا منفعل یا مبتذل هستند.

۲) او احیاگر محتوای مادرسالاری در شکل و قالب تازه ای است. (در تمام اساطیر مادرسالاری همچون دوره ای طلایی و حتی آرمانی جلوه دارد). این دختر پلیس است و نسبت به همه مشفق. در ارتباط با مقام مافوق، وی نقش پرشفقت از یک محبوب و مادر را دارد، در هنگام و جایی که همه اشتباه می کنند اوست که نجات دهنده دختری اشرافی و سگ در چاه فرومانده می شود.

وابستگی به طبقه متوسط، همدلی و همذات پنداری بیشتر مردم را که وابسته به همین طبقه اند، باعث می شود و همچنین چاه در بیشتر اساطیر رمز مرگ یا ارتباط با جهان مردگان یعنی جهانی در زیر زمین است. به عبارتی این دختری از طبقه متوسط است که هم یک حیوان و هم یک اشراف زاده وابسته به حکومت را از مرگ می رهاند و بر دوران های واپس مانده مسلط می شود. دختر قهرمان در «سکوت بره ها» گرچه شکست ناپذیر می نماید اما یک نکته زیرکانه فیلم در صحنه آخر است. دکتر هانیبال فراری از جامعه ای در ناکجاآباد و البته دور از امریکا در جایی که پر از رنگین پوست هاست، از طریق تلفن اعلام موجودیت می کند. می شود چنین دریافتی داشت که فیلم سکوت بره ها در ابلاغ این باور می کوشد که تمدن های فراصنعتی از سوی جوامع ماقبل آن و اشخاصی نظیر هانیبال در معرض خطری خوفناک قرار دارند. آخرین تصویر، دکتر هانیبال را نشان می دهد که در میان جماعت رنگین پوست نهان می شود.

هانیبال در فیلم سکوت بره‌ها

شخصیت هانیبال در فیلم سکوت بره‌ها

ترس درون آدمی است، با اوست. تنها نیازمند ایده‌ای از دنیای خود هستیم تا بتوانیم ترسی را که دوست داریم درون خود بکاریم و پرورش دهیم. عمده‌ی ترس‌های مزمنی که در ناخودآگاه انسان حضور دارند زاییده‌ی درک به شدت ناقص و کور دوران کودکی هستند. اگر کلاریس کوچک در آن شب تاریک، در دل آن مزرعه‌ی دور افتاده، از دلیل کشتار بره‌ها آگاه بود و به لذت شام فردا شب از گوشت کباب شده‌ی بره فکر می‌کرد، از سکوت بره‌ها می‌ترسید؟

هانیبال لکتر شاید به این حقیقت پی برده باشد و توانسته باشد بر ترس‌های خود چیره شود که این‌گونه به شام لذیذ فردا شبش فکر می‌کند! اما حتی او نیز نیازمند ترس است و برای ارضاء کردن این نیاز خود چاره را در ایجاد ترس در دیگری یافته است! رفتار صلح‌آمیز و وسوسه‌گر او، پشت آن چشم‌های همیشه خیره، که در عطش یک جرعه ترس چهره‌ی قربانی‌های خود را می‌مکند، انگار بهترین شیوه برای ایجاد ترس است.

هانیبال لکتر چهره‌ی دیگری هم دارد. چهره‌ای به شدت سرکوب‌گر و البته سرخورده. وجهی از شخصیت او به شدت علیه ناهنجاری می‌شورد. از این روست که دیوانه‌ی سلول کناری و بوفالو بیل تنفر او را بر می‌انگیزند و در نهایت به دست خود او کشته می‌شوند! آن‌ها موجوداتی هستند که حتی هانیبال هم تمایلی به مزه کردن گوشت گندیده‌شان ندارد. موجوداتی که جامعه آن‌ها را زاییده است. زاییده‌هایی که در سیر تکاملشان، به زائده‌هایی بر بدن مادر خود بدل شده‌اند. هانیبال اما محصول جامعه نیست. انگار محصول خود است. بدون شک از این روست که صاحب چنین نگاه تیزبین و چنین راهکارهای بکری است. او به تنهایی رو‌به‌روی همه‌چیز قرار می‌گیرد. شخصیتی تعریف نشده‌ برای دیگری بزرگ که خواسته‌های خودش را جامه‌ی عمل می پوشاند.

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

  • متوسط ()

  • بی فایده ()

  • خوب ()

  • عالی ()

مطالب مرتبط :

همیار وردپرس...
ما را در سایت همیار وردپرس دنبال می کنید

برچسب : نگاهی,فیلم,سکوت, نویسنده : جمشید رضایی بازدید : 250 تاريخ : دوشنبه 30 مرداد 1396 ساعت: 17:40

خبرنامه